ننگ است سایه را ز من و همرهی من
گه زان به پیش میرود و گاه از قفا
در لرزه همچو بحرم و در ناله همچو رود
درعجز چون نسیمم و در ضعف چون صبا
بیخواب چون ستاره و بیمار چون هلال
دمسرد چون صباح و سیه بخت چون مسا
سرگشته همچو آبم و آواره همچو باد
لتخواره همچوخاکم و گردنده چون هوا
انجم ز آتش دل من میبرد فروغ
گردون ز آب دیده به رویم کند شنا
اکنون به دردمندی من نیست هیچ کس
اکنون به نامرادی من نیست هیچ جا
میسازدم زمانه ناساز دردمند
میگویدم سپهرِ جفا پیشه ناسزا
میسوزدم ز کینه و سر میبُرد چو شمع
میگویدم به طعنه که دود از تو گو برا
نه نزد عقل فعل قبیحش بود شنیع
نه پیش خلق امر خطیرش بود خطا
مخلوق در جبلّت افلاک ناپسند
مرکوب در طبیعت ایام ناروا
از انقلاب دهر دلم گشت مضطرب
وز انحراف چرخ قدم یافت انحنا
بیم است کز ستیزه دور ستیزهگر
جانِ فگارم از تن خاکی کند جدا
در حال من کلیم فرو مانده از بیان
در دردِ من مسیح فرومانده از دوا
در زیر بار محنتم افکنده حادثه
بر وفق آنکه رای جهان کرده اقتضا
چون برق اگر به خنده درآیم چو آب در
باید فرو شدن به زمین دردَم از حیا
جانم به لب رسید از این غصّه بعد از این
دست تظلّم من و دامانِ مصطفا
کشورگشای مُلک رسالت که خاک اوست
در چشم آفتاب جهانتاب توتیا
آن کز فروغ رای کواکب فروز او
باشد چراغ خسرو سیاره را ضیا
الحق زبان ناطقه وصف ثنای اوست
آن را که هست قوّت طبع سخن سرا
ممنون نعمتش خردِ آسمان خدم
مشعوف خدمتش فلک نیلگون قبا
بیمار ناتوانِ تب جانگداز جهل
شهد تکلّم شفتینش بود شفا
در خاطرش وداد چو اندر عروق خون
در سینهاش علوم چو اندر بدن قوا
مدّاح نکتهدانِ هنر پیشه دوخته
بر قامت بزرگی او کسوت ثنا
دانای حق شناس جهان دیده یافته
در خاک آستانه او عزّت و علا
ای در جهانِ موهبتت کشور کرم
جودت مزلّ فاقه و مستم غنا
باشد رهین زمره نوّاب تو قَدَر
خواهد دوام دولت خدّام تو قضا
در باغ فَأستَقِیم که بهشت شریعت است
سرویست راست قدّ تو در حدّ استوا
بویی ز موی گیسوی عنبر شمامهات
شد عطر جیب نافه مشکین دم خطا
قهرت برون برد ز مزاج سپهر ظلم
عدل تو بر کند ز جهان عادت جفا
میرحاج دردمند که مدّاح خاص توست
چشم عنایتی ز تو دارد کرم نما
تا هر صباح داور فرمانروای دین
بر خنگ چرخ یک تنه باشد جهانگشا
بادا بدان مثابه که مهر جهانیان
بر خوان نعمت تو زند چرخ را صلا
*********************************************************
إذَا کَانَ عَینٌ مِنَ العَینِ غَائب
لَقَد لاَحَ کَالعَیْنِ بَعْضُ الکَوَاکِبِ
لوای سیاهِ سپاهِ حبش را
خرد خواند آن را نجومِ ثواقب
سپهر از زوایا فروزان مشاعل
جهان از جوانب نمایان غیاهب
فلک چون عماری و انجم حواری
ز یاری یاری به دولت مصاحب
ز زلف لیالی نماینده انجم
چو روی بتان از شکنج ذوائب
قمر شمع کافوریی قصر گردون
شفق خطّ شنگرفی کِلکِ کاتب
بر آمد کفِ قعرِ بحرِ معلّق
پریشان در آن لجّه گردید ذاهب
یکی در کنار و یکی در میانه
یکی در مشارق یکی در مغارب
یکی در تنزّل چو عمّال معزول
یکی در ترقّی چو اهل مناصب
به قطع منازل کمر بسته یکسر
ز بحرِ مقاصد برای مطالب
چو زهّاد خایف چو عبّاد مخلص
پرستار مبدأ طلبگار واجب
فلک کرده ظاهر عقودِ جواهر
هوا کرده در بر لباس عجایب
به شب زنده داری قمر شد مقرّر
چو بیرون از دیر خورشیدِ راهب
ز گردونِ گردان پذیرفته انجم
سنانِ درخشان چو مردِ محارب
عروسانِ خلوت نشین سماوی
بری از مناقص عری از معایب
وجودِ بنات سپهر برین را
فلک مینماید به شکل عواکب
منازع جهان و معینش زمانه
مراهی سپهر و نجومش معاطب
من آن دم به دوران به خود در حکایت
چو شخصی که بر وی جنون گشته غالب
همی گفتم آن دم به رسم شکایت
نه مانند بازل نه همچون مطایب
که ای پیر فانی مخیل و مفتّن
به ارباب دانش چرایی معاصب
دلِ دردمندان ز کیدِ تو پر خون
تنِ مستمندان ز کین تو ذانب
خطوطِ بقم رنگم از چهره پیدا
دموع جگر خواهم از دیده ساکب
نه همدم رفیقی نه محرم شفیقی
نه خویش و قبایل نه اهل و اقارب
گریزنده دولت ز پیشم دو اسپه
نه بالقصر راجع نه بالطّبع رایب
رسد بر تن زار و جانِ فگارم
سنانِ حوادث خدنگ مصایب
مرا چشم گریان چو دریای عمّان
مرا سینه سوزان چو نیرانِ لاهب
مقالم جگر سوز و گفتار مولمِ
به افنا حریص و به اهلاک راغب
در این قصّه بودم که آمد خطابی
چو از لفظ جانان ندایی مراهب
که برخیز و عزمی مسیرِ سفر کن
مباش از عزیمت در این غصّه هارب
به فرمان او شد عزیمت مصمّم
نه جمع مطایا نه خیل نجایب
رهی پیشم آمد چو روزِ قیامت
دراز و کشنده به اعلا مراتب
در آن پشته پشته چو ماران افعی
خس و خارش از نوکِ نیشِ عقارب
ز بادش گریزان جبالی جوامد
ز خاکش گدازان حجار صوالب
شب آسا ز نیرانش ضیای رکیبان
شفق گون ز نارش نعال مراکب
ز فرق مسافر ددان را مطاعم
ز چشم رونده سبو را مشارب
قَدَر سر بر فرازش مه نو نهاده
ز چشمش شده چرخ فیروزه غایب
مغاک و نشیبش هر آن کس که دیده
به تحت الثری رفته از جذب جاذب
میان صحاری سوارانِ چابک
درونِ رمالِ روان تا رکائب
عطش مینشاندی جهان تشنگان را
ز تیغی که گشت آب در دست ضارب
ز نیروی ابدان طیور مهیبش
فرو برده در سنگ خارا مخالب
بکاهیده جسم از فغان بهایم
خراشیده شمع از خراش ثعالب
ز آواز شیران و افغان ببران
عدم گشته خواب گران ارانب
من و جمع دیگر رخ زعفرانی
نهادیم ز آنجا به صحرای یثرب
به تأیید لطفِ رسول الله آنجا
برستیم ز اندوه رنج عرایب
رسول معظّم نبیّ مکرّم
جزی المکارم سنی المواهب
ز سعی جمیلش مؤسس چو گردون
بنای شریعت سرای مذاهب
چو او نورچشم است زآن جای بودش
پس پرده خوش نمای عناکب
هم او دیده راز نهانِ فلک را
به چشم جهان بین و افکار صایب
حسودان او را ز روی عداوت
به سوی مهالک قضا گشته جالب
شریعت شعارا طریقت مآبا
ز رای تو روشن نجوم ثواقب
نه در راه حکم تو معنی است حایل
نه در پیش چشم تو سرّی است حاجب
شب عزّ و قربت ز روی جلالت
مخاطب تو بودی خداوند خاطب
هماره عدوی تو خایف چو خاین
همیشه حسود تو در دهر خایب
ثنا گفته گیتی ملایک مطابع
تو را خوانده گردون کواکب مواکب
ز عین عنایت به میرحاج بیدل
نظر کن که گردد ز هر جرم تایب
الا تا به فرمان دارنده انسان
برون آید از بین صلب ترایب
کسی را که بر شرع و دین تو باشد
فلک باد تابع مطاوع کواکب
کنون که در چمن آیینه گل است عیان |
|
دران مشاهده صنع کردگار توان |
از آن جهت رخ زیبای خویش جلوه دهد |
|
که بلبلش بستاید به صد هزار زبان |
چگونه صُحبت ارباب عیش در گیرد |
|
اگر نه بهر تنّعم زر آورد به میان |
ز اهتمام صبا شد نظیرِ چرخ زمین |
|
ز اعتدال هوا شد جهانِ پیر جوان |
چمن چو گلشن فیروزهای سپهر و در آن |
|
قطار یاسمنِ نوشکفته کاهکشان |
گرفته هر طرف از ریزهکاریـ شبنم |
|
زبانِ سوسنِ آزاده صورتِ سوهان |
نموده از زُهُرِ نسترن طراوتِ گل |
|
سرشته در ورق یاسمن لطافتِ جان |
شکنج سنبل مشکین چو طره دلبر |
|
عذار لاله رنگین چو عارض خوبان |
چو روی ساده رخان است گونه گل سرخ |
|
چو لعل نوش لبان است غنچه خندان |
چو چشم بیدل غمدیدهایست ابرِ بهار |
|
چو آهِ عاشق بیچاره ایست برق یمان |
به رنگ صاعقه در صحن بوستان لاله |
|
به شکل آبله بر روی برگ گل باران |
فگنده در برِ غنچه زمانه خلعتِ خضر |
|
نهاده بر سرِ نرگس سپهر تاج کیان |
کشیده لطف هوا از عذار او پرده |
|
نهاده بادِ صبا بر دهانِ غنچه دهان |
میانِ ابر سیه قطرههای بارانش |
|
چنانکه در ظلمات آب زندهگی پنهان |
چو سبزه ای که در او برگ نسترن باشد |
|
فتاده سایه بید و چنار در بستان |
ز شوق قمریی بیچاره بر کشیده خروش |
|
ز عشق بلبل شوریده در گرفته فغان |
ز سیل، موج بر افلاک میبرد قم |
|
ز ابر، عقد گهر گرد میکند عمّان |
کنونکهموسمعیشاست و خرّمی ز چه رو |
|
ز گریه نوح صفت ابر میکند طوفان |
چرا شمالِ روان پرور است با دم سرد |
|
چرا نسیم ندارد ز ضعف تاب و توان |
نه پای سرو سهی قامت است در رفتار |
|
نه دست شاخ چنارِ فسرده در فرمان |
خوش آن دمی که به شکل زمین آب زده |
|
فراز سبزه کند سایه درخت مکان |
به شکل کوه شود پشته بنفشه پدید |
|
به رنگ لعل براید زمینِ لالهستان |
شبیه صبح بر اوج سپهر زنگاری |
|
میان سبزه بود رشتههای ریگ روان |
مفرّح دل ریش و مروّح رو هرچند |
|
هوایی غالیه بوی و نسیم مشک فشان |
که واقع است که بر روی سینه هر شاخ |
|
شکوفه را ز چه شد شیر ظاهر از |
خوش است بوی گل تازه در بهار که هست |
|
نتیجه عرقِ سیّد بنی عدنان |
فلک مطیع و ملک چاکر و ستاره خدم |
|
کز او دو قوس شد این ماه چرخ دایرهسان |
شفیع جرم خلایق امین سرِّ خدا |
|
کز اوست رونق اسلام و عزّت ایمان |
محمّد عربی کز عنایت ازلی |
|
گرفته کار شریعت به سعی او سامان |
نمونه ز سخای کفش ایادی بحر |
|
نشانه ز نوال کفش مواهب کان |
معین شرع کثیر المبانیّش داور |
|
نصیر دین اسیس المبانیّش دیّان |
بر آسمان شرف چون ستاره ساخت مقر |
|
به آفتاب فلک در مشابه ساخت قران |
بود مدایح او در لوایح تورات |
|
بود ستایش او در صحایف قرآن |
ستاره بسته بنوّاب حضرتش میثاق |
|
سپهر کرده به خدّام تابعش پیمان |
نفوس ناطقه از قُرب حضرتش واله |
|
عقول مُدرکه از طبع نافذش حیران |
مودّتش سبب درکِ جنّت المأوا |
|
عداوتش جهت دخل درکه نیران |
به جنّ و انس رسانیده لطف عامش فیض |
|
بهشرقوغرببگستردهجودخاصش خوان |
ستاره مهرِ رخ افتاب او ورزید |
|
زمانه خدمتِ او کرد از بن دندان |
ز قهر مهلک او آفتاب مضطر شد |
|
چنانکه عاشق زار از بلیه هجران |
به وصف روح فزایش عظیم مشتاق است |
|
چنانکه اهل معاصی به رحمتِ رحمان |
دبیرِ محکمه واجب الاطاعت او |
|
کشیده بر سرِ حکم فلک خطِ بطلان |
گرفته مُلک فصاحت به زورِ بازوی نطق |
|
برون نکرده ولی از غلاف تیغ زبان |
نه از منازل قدرِ تو عقل یافت خبر |
|
نه ز آفتاب منیرِ تو سایه داده نشان |
تو در دیارِ جهانِ جلالتی داور |
|
تو بر سریرِ بلادِ سعادتی سلطان |
برای آنکه شود تا بدان روزن تو |
|
سفیده کرده بسی حور به نرگس فتّان |
به زیر بار وقارت جهان گرفته قرار |
|
به دست حلم تو گردون گرفته است عنان |
مطیع ملّت تو قدوهای ملوک جهان |
|
حریم حُرمتِ تو قبله زمین و زمان |
زمین مرقدِ تو چون سپهر بیت شرف |
|
درونِ روضه تو چون بهشت دار امان |
به گاه معجزه فیض کفت روان کرده |
|
زلال زندهگی از فیض چشمه سار بنان |
موافق تو چو چرخ رفیع گشته عزیز |
|
مخالف تو چو خاک ذلیل هست نوان |
نه سرّ دهر ز رای منوّرت مخفی |
|
نه راز عقل ز ذات مطهّر تو نهان |
کمینه خادم مدحت سرای تو میرحاج |
|
که ساخت نامه خود را ز نعت تو عنوان |
همیشه تا که چو باشد صحاب در گریه |
|
بخار زاخره آمد ز آب در طغیان |
ریاضِ بختِ محبّ تو آن چنان بادا |
|
که از جنان ببرد آرزوی باغ جنان |
منبع: رستاخیز، ع، 1391. اشعار بازیافته از میرحاج هروی متخلص به اُنسی. نشریه پیام بهارستان، شماره ،قابل دسترسی است. مگ ایران :(mairan.com) ص 201.
مطالب مرتبط:
عنوان پزشک | آدرس | شماره تماس |
اعظم السادات محمودیان |
گناباد، خیابان ناصرخسرو |
05157227761 |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
عنوان پزشک | آدرس | شماره تماس |
محمد قهرمانی |
گناباد، خیابان غفاری |
05157228590 |
محمد نبی پور |
گناباد، خیابان ناصر خسرو | 05157227761 |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
عنوان پزشک | آدرس | شماره تماس |
|
احمد مختاری |
گناباد، خیابان ایثار |
05157222380 | |
احمد مختاری | گناباد، خیابان ناصر خسرو | 05157225161 | |
علی سالاری | بیدخت |
05157332383 | |
علی شهابی |
گناباد، خیابان غفاری |
05157251240
|
|
مرتضی تجددی |
گناباد، خیابان سعدی |
||
نشاط شکوری | گناباد، چهار راه گیتی نورد |
05157221149 | |
نیره سادات ارجمند |
گناباد، خیابان غفاری |
05157225766 | |
ابوالقاسم خاکستانی |
گناباد، خیابان ناصر خسرو |
05157225697 |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
نوع موسسه |
عنوان موسسه | آدرس | شماره تماس |
بینایی سنجی |
امیر | گناباد، میدان امام، جنب داروخانه دکتر قانعی | 05157228099 |
بینایی سنجی | نگاه | گناباد، میدان امام خمینی، جنب مصلای امام خمینی | 05157224435 |
بینایی سنجی | یکتا | گناباد، چهار راه گیتی نورد، طبقه تحتانی بانک انصار | 05157221146 |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
نوع موسسه |
عنوان موسسه | آدرس | شماره تماس |
|
فیزیوتراپی |
کوثر | گناباد، خیابان غفاری، روبروی مصلای امام خمینی گناباد |
05157225119 | |
فیزیوتراپی | نوین | گناباد، خیابان ناصر خسرو، بالاتر از بانک صادرات مرکزی | 05157222951 | |
فیزیوتراپی | رجایی | گناباد، خیابان سعدی، جنب اداره بهزیستی |
||
ارتوپدی فنی | ایرانمهر | گناباد، خیابان ناصر خسرو، روبروی بانک صادرات مرکزی |
|
|
درمانگاه | شفاء | گناباد، خیابان ناصر خسرو، بالاتر از بانک صادرات مرکزی |
05157224580 | |
درمانگاه | ناحیه مقاومت بسیج | گناباد، خیابان امام خمینی، نرسیده به امام خمینی 7 | 05157251441 | |
درمانگاه | تامین اجتماعی | گناباد، انتهای خیابان شهداء | ||
فیزیوتراپی | قنبری | گناباد، خیابان غفاری، جنب ساختمان پزشکان | 05157229031 |
مطالب مرتبط:
مجتمع پزشکی جهاد دانشگاهی شهرستان گناباد | بیمارستان بهلول شهرستان گناباد | |
مراکز بهداشتی و درمانی شهری شهرستان گناباد | مراکز بهداشتی و درمانی روستایی شهرستان گناباد |
اشعار زیر از قصاید سید قطب الدین حسین میرحاج گنابادی متخلص به آنسی می باشد. وی از شاعران و مشاهیر شهرستان گناباد است.
این شعر که در مدح امام رضا (ع) است که در مجموعه جنگ اشعار آمده است.
چو بر گرفت ز تارک سپهرِ زرّین تاج |
|
زمانه مشک ختن ریخت بر صحیفه عاج |
به شکلِ عارض خوبانِ ماه چهره نمود |
|
رخ نجوم ثوابت ز طرّه شب داج |
ز ظلمت شب مشکین ذوابه ره گم کرد |
|
فراز چرخ سبک سیر کوکب وهاج |
جهان به عادت معهود از شب شبه شکل |
|
گرفت ظلمت اکسون به کسوت دیباج |
پس از نقابت خورشیدِ، سیم سیما شب |
|
گرفت بام و درِ چرخ چنبری در ساج |
امیر کشور زنگ از کمین برون آمد |
|
به عزم آنکه ستاند ز شاه روم خراج |
به دفع تیرگی افروخت چرخ زنگاری |
|
ز شمع روضه سلطان هر دو سراج |
رضا که امر امامیّه در ممالک شرع |
|
چنانکه کار امامت از او گرفت رواج |
شهنشهی که به سکّان سده جاهش |
|
همی رسد ز سلاطین هفت کشور باج |
مقام روح قدس روضه مقدّس اوست |
|
بدان صفت که حریم حَرَم منازل حاج |
نه در سراجه قدسش برد معاصی راه |
|
نه ملک تقوی او را مخافت تاراج |
جهانیان چو به آباء حضرتش یکسر |
|
پی معالم دینی به ذات او محتاج |
چو میشود متصدّیی امرِ ذی خطری |
|
زرای او کند اوّل سپهر استخراج |
خرد چو طفل نوآموز میکند معلوم |
|
رموز مشکله جفر زو به استدراج |
کسی نکرد چو او جز جناب مرتضوی |
|
فروع راز اصولِ قواعد استخراج |
چو ذات احمد مُرسل وجود با جودش |
|
به اتفاق خلایق بری ز کبر و لجاج |
برای خیمه جاهش سپهرِ با رفعت |
|
عمود صبح سرق کرده قرص مهر کماج |
خرد زکنه کمالش به عجز معترف است |
|
چنانکه پیش قوی هیکلی، ضعیف مزاج |
کسی که قطع منازل پی زیارت او |
|
کند به نصّ کلام است سالک المنهاج |
همین بس است کرامت که روز بود |
|
ثواب زایر قبرش فزونتر از حجاج |
ز خاک مرقد او بوی خُلد میآید |
|
چنانکه بوی گل از جیب غنچه غنّاج |
ایا شهی که سحاب کف گهر بارت |
|
همیشه بود به هنگام مکرمت موّاج |
به پیش تیر حوادث سپهرِ عربده جوی |
|
نهاده سینه خصمت ز فرط کین آماج |
برای روضه پاک تو بر فروختهاند |
|
نجوم ظاهره چون شمع در میانِ زجاج |
کف تو در فیضانِ نوال عند العقل |
|
فزون بود به مراتب ز قم مواج |
حسود جاه تو را در میانِ قوم مرگ |
|
شکسته کشتی عمر از تلاطم امواج |
جهنّم است مقام اعادیی تو چنانک |
|
مشیمه رحم آمد مواطنِ امشاج |
شها غلام تو آن کاو به گاه گفتن مدح |
|
رخ مخدّر معنیی بکر دیده فجاج |
توقّع کرم و چشم لطف میدارد |
|
در این جهان و در آن نیز از شما میرحاج |
همیشه تاز قبیل محال میشمرند |
|
ولادت زوجاتِ زمانه بی ازواج |
فکنده باد در اعناق دشمان تو غل |
|
ولیک بر سرِ احباب تو مرصّع تاج |
********************************************************
مرا دلی است اسیر چه ز نخدانش |
|
شکسته بستهتر از طرّه پریشانش |
زگریهچونمژهآباز سرم گذشت و هنوز |
|
به دیده تا چه کند روزگارِ هجرانش |
هلاک تیر جگر دوز دلبریست تنم |
|
که برگ عیش دل خسته هست پیکانش |
به گردِ عارض مه طلعتان نوشته خطی |
|
که هر که شیفته ماست وای بر جانش |
به جامه زینت خود داد و سر برون آورد |
|
به جلوه یوسف مه از چه ز نخدانش |
بر آتش لب لعلت خط است شعله سبز |
|
که هر نفس اثر دیگر است در جانش |
تنم که در تب سوزان ز فرقتش بگداخت |
|
نماند قوّت فریاد و زور افغانش |
کدام سینه که عشقت نسوخت چون لاله |
|
کدام دیده که حُسنت نساخت حیرانش |
مباش در پی آزارِ آن گرفتاری |
|
که نیست قبله جان جز شه خراسانش |
ابوالحسن علیّ موسی آن شهنشاهی |
|
که خواندهاند سلاطینِ دهر سلطانش |
مهِ سپهرِ کرامت سپهرِ اوج شرف |
|
که تافت بر همه کس آفتاب تابانش |
امام دنی و دین داوری که از سرِ مهر |
|
سپهر کرده به طوع انقیادِ فرمانش |
نهال باغ ورع سرو گلشن تقوا |
|
که مرغ روح سزد عندلیب بستانش |
به اعتقادِ خرد دامنِ مطهّر اوست |
|
که نیست گردِ فجور و غبارِ عصیانش |
گهی که مایده لطف گسترد نسزد |
|
هلال یک شبه بر چرخ جز لب نانش |
نشان چنبرِ خرگاه اوست هاله ماه |
|
که دیده است ز رفعت ورای کیوانش |
ایا سپهر مآبی که خاک درگهِ تو |
|
هزار بار به از سرمه صفاهانش |
کف جواد تو ابریست بر سرِ فقرا |
|
که جز امانیی مقصود نیست بارانش |
محیط همّتِ تو لجّه ایست در همه شهر |
|
ندیده دیده غوّاصِ عقل پایانش |
صحیفه عمل هر که مدحتت دارد |
|
به دستِ راست دهد روز یزدانش |
کسی که بدرقه لطف اوست همرهِ او |
|
به سوی چاه ضلالت نبرد شیطانش |
سرای جاهِ تو ز آن شمع نور فروختهاند |
|
که بر فروختهاند از چراغ ایمانش |
کدام سفله ز کین بر رخ تو تیغ کشید |
|
کهنیستچهرهپُر چین به شکل سوهانش |
اگر کند خنکی دشمنِ تو نیست عجب |
|
که ساخت حادثهدمسرد چون زمستانش |
به دشمنان تو هر کس که هم عنان گردد |
|
به سنگ حادثه بشکست چرخ دندانش |
شها غلام تو میرحاج بیدلِ محتاج |
|
که در محبّت تو محکم است پیمانش |
ستایش تو و اجدادِ با کرامت توست |
|
وسیله که خلاصی دهد ز نیرانش |
چـو خوان لطف نهادی بگوی با خادم |
|
که ناامید نگردانی از چنین خوانش |
از کتاب عرفاتالعاشقین:
شکر خدا که کحل بصر یافت چشم من |
|
از خاک آستانه سلطان ابوالحسن |
آن خاک آستانه که از رشک عطر او |
|
خون گشت در ختا جگر آهوی ختن |
آن خاک آستان که در گلشن بهشت |
|
گل کرده از نسیم خوشش چاک پیرهن |
آن خاک آستان که ز روی مناسبت |
|
جبریل ساخت همچو عروسان در او وطن |
آن خاک آستان که بود در درون او |
|
قبر امام هر دو سرا، هادی زمن |
یعنی علیّ موسی جعفر که خلق را |
|
نام ونشان دهد ز کمالات ذوالمنن |
منبع: رستاخیز، ع، 1391. اشعار بازیافته از میرحاج هروی متخلص به اُنسی. نشریه پیام بهارستان، شماره ،قابل دسترسی است. مگ ایران :(mairan.com) ص 201.
مطالب مرتبط:
دهمین نمایشگاه سراسری صنایع دستی و هنر های سنتی خراسان رضوی از 3 تا 7 مرداد ماه 1398 (مدت پنج روز) از ساعت 16 الی 22 در سالن عطار نمایشگاه بین المللی مشهد برگزار خواهد شد.
آدرس: مشهد، انتهای بلوار وکیل آباد، بلوار نمایشگاه، محل دائمی نمایشگاه بین المللی مشهد، سالن عطار
تلفن تماس: 05135005
وبسایت نمایشگاه: www.expo.ir
درباره این سایت