اشعار زیر از قصاید سید قطب الدین حسین میرحاج گنابادی متخلص به آنسی می باشد. وی از شاعران و مشاهیر شهرستان گناباد است.
این شعر که در مدح امام رضا (ع) است که در مجموعه جنگ اشعار آمده است.
چو بر گرفت ز تارک سپهرِ زرّین تاج |
|
زمانه مشک ختن ریخت بر صحیفه عاج |
به شکلِ عارض خوبانِ ماه چهره نمود |
|
رخ نجوم ثوابت ز طرّه شب داج |
ز ظلمت شب مشکین ذوابه ره گم کرد |
|
فراز چرخ سبک سیر کوکب وهاج |
جهان به عادت معهود از شب شبه شکل |
|
گرفت ظلمت اکسون به کسوت دیباج |
پس از نقابت خورشیدِ، سیم سیما شب |
|
گرفت بام و درِ چرخ چنبری در ساج |
امیر کشور زنگ از کمین برون آمد |
|
به عزم آنکه ستاند ز شاه روم خراج |
به دفع تیرگی افروخت چرخ زنگاری |
|
ز شمع روضه سلطان هر دو سراج |
رضا که امر امامیّه در ممالک شرع |
|
چنانکه کار امامت از او گرفت رواج |
شهنشهی که به سکّان سده جاهش |
|
همی رسد ز سلاطین هفت کشور باج |
مقام روح قدس روضه مقدّس اوست |
|
بدان صفت که حریم حَرَم منازل حاج |
نه در سراجه قدسش برد معاصی راه |
|
نه ملک تقوی او را مخافت تاراج |
جهانیان چو به آباء حضرتش یکسر |
|
پی معالم دینی به ذات او محتاج |
چو میشود متصدّیی امرِ ذی خطری |
|
زرای او کند اوّل سپهر استخراج |
خرد چو طفل نوآموز میکند معلوم |
|
رموز مشکله جفر زو به استدراج |
کسی نکرد چو او جز جناب مرتضوی |
|
فروع راز اصولِ قواعد استخراج |
چو ذات احمد مُرسل وجود با جودش |
|
به اتفاق خلایق بری ز کبر و لجاج |
برای خیمه جاهش سپهرِ با رفعت |
|
عمود صبح سرق کرده قرص مهر کماج |
خرد زکنه کمالش به عجز معترف است |
|
چنانکه پیش قوی هیکلی، ضعیف مزاج |
کسی که قطع منازل پی زیارت او |
|
کند به نصّ کلام است سالک المنهاج |
همین بس است کرامت که روز بود |
|
ثواب زایر قبرش فزونتر از حجاج |
ز خاک مرقد او بوی خُلد میآید |
|
چنانکه بوی گل از جیب غنچه غنّاج |
ایا شهی که سحاب کف گهر بارت |
|
همیشه بود به هنگام مکرمت موّاج |
به پیش تیر حوادث سپهرِ عربده جوی |
|
نهاده سینه خصمت ز فرط کین آماج |
برای روضه پاک تو بر فروختهاند |
|
نجوم ظاهره چون شمع در میانِ زجاج |
کف تو در فیضانِ نوال عند العقل |
|
فزون بود به مراتب ز قم مواج |
حسود جاه تو را در میانِ قوم مرگ |
|
شکسته کشتی عمر از تلاطم امواج |
جهنّم است مقام اعادیی تو چنانک |
|
مشیمه رحم آمد مواطنِ امشاج |
شها غلام تو آن کاو به گاه گفتن مدح |
|
رخ مخدّر معنیی بکر دیده فجاج |
توقّع کرم و چشم لطف میدارد |
|
در این جهان و در آن نیز از شما میرحاج |
همیشه تاز قبیل محال میشمرند |
|
ولادت زوجاتِ زمانه بی ازواج |
فکنده باد در اعناق دشمان تو غل |
|
ولیک بر سرِ احباب تو مرصّع تاج |
********************************************************
مرا دلی است اسیر چه ز نخدانش |
|
شکسته بستهتر از طرّه پریشانش |
زگریهچونمژهآباز سرم گذشت و هنوز |
|
به دیده تا چه کند روزگارِ هجرانش |
هلاک تیر جگر دوز دلبریست تنم |
|
که برگ عیش دل خسته هست پیکانش |
به گردِ عارض مه طلعتان نوشته خطی |
|
که هر که شیفته ماست وای بر جانش |
به جامه زینت خود داد و سر برون آورد |
|
به جلوه یوسف مه از چه ز نخدانش |
بر آتش لب لعلت خط است شعله سبز |
|
که هر نفس اثر دیگر است در جانش |
تنم که در تب سوزان ز فرقتش بگداخت |
|
نماند قوّت فریاد و زور افغانش |
کدام سینه که عشقت نسوخت چون لاله |
|
کدام دیده که حُسنت نساخت حیرانش |
مباش در پی آزارِ آن گرفتاری |
|
که نیست قبله جان جز شه خراسانش |
ابوالحسن علیّ موسی آن شهنشاهی |
|
که خواندهاند سلاطینِ دهر سلطانش |
مهِ سپهرِ کرامت سپهرِ اوج شرف |
|
که تافت بر همه کس آفتاب تابانش |
امام دنی و دین داوری که از سرِ مهر |
|
سپهر کرده به طوع انقیادِ فرمانش |
نهال باغ ورع سرو گلشن تقوا |
|
که مرغ روح سزد عندلیب بستانش |
به اعتقادِ خرد دامنِ مطهّر اوست |
|
که نیست گردِ فجور و غبارِ عصیانش |
گهی که مایده لطف گسترد نسزد |
|
هلال یک شبه بر چرخ جز لب نانش |
نشان چنبرِ خرگاه اوست هاله ماه |
|
که دیده است ز رفعت ورای کیوانش |
ایا سپهر مآبی که خاک درگهِ تو |
|
هزار بار به از سرمه صفاهانش |
کف جواد تو ابریست بر سرِ فقرا |
|
که جز امانیی مقصود نیست بارانش |
محیط همّتِ تو لجّه ایست در همه شهر |
|
ندیده دیده غوّاصِ عقل پایانش |
صحیفه عمل هر که مدحتت دارد |
|
به دستِ راست دهد روز یزدانش |
کسی که بدرقه لطف اوست همرهِ او |
|
به سوی چاه ضلالت نبرد شیطانش |
سرای جاهِ تو ز آن شمع نور فروختهاند |
|
که بر فروختهاند از چراغ ایمانش |
کدام سفله ز کین بر رخ تو تیغ کشید |
|
کهنیستچهرهپُر چین به شکل سوهانش |
اگر کند خنکی دشمنِ تو نیست عجب |
|
که ساخت حادثهدمسرد چون زمستانش |
به دشمنان تو هر کس که هم عنان گردد |
|
به سنگ حادثه بشکست چرخ دندانش |
شها غلام تو میرحاج بیدلِ محتاج |
|
که در محبّت تو محکم است پیمانش |
ستایش تو و اجدادِ با کرامت توست |
|
وسیله که خلاصی دهد ز نیرانش |
چـو خوان لطف نهادی بگوی با خادم |
|
که ناامید نگردانی از چنین خوانش |
از کتاب عرفاتالعاشقین:
شکر خدا که کحل بصر یافت چشم من |
|
از خاک آستانه سلطان ابوالحسن |
آن خاک آستانه که از رشک عطر او |
|
خون گشت در ختا جگر آهوی ختن |
آن خاک آستان که در گلشن بهشت |
|
گل کرده از نسیم خوشش چاک پیرهن |
آن خاک آستان که ز روی مناسبت |
|
جبریل ساخت همچو عروسان در او وطن |
آن خاک آستان که بود در درون او |
|
قبر امام هر دو سرا، هادی زمن |
یعنی علیّ موسی جعفر که خلق را |
|
نام ونشان دهد ز کمالات ذوالمنن |
منبع: رستاخیز، ع، 1391. اشعار بازیافته از میرحاج هروی متخلص به اُنسی. نشریه پیام بهارستان، شماره ،قابل دسترسی است. مگ ایران :(mairan.com) ص 201.
مطالب مرتبط:
اشعاری در مدح رسول اکرم (ص) از آنسی
,ز ,تو ,خاک ,چو ,سپهرِ , که , به ,که در ,آن خاک ,او ,مشاهیر شهرستان گناباد
درباره این سایت